نميدانم
جز اينكه من همه خواهشم تويي
شاديم تويي
مهر كلامت جاريست
گرم گرم
اما هزاران قند هم كه حل كني
جان حرفهاي تو تلخ است
دلتنگ كدام خاطره اي؟
به راه كدام آمدني نشسته اي؟
كه هر بار مرا به كلامي ميتكاني؟
مگر قلب من كفاف تو را نميدهد؟
ميترسم
سكوتهايت مسري باشند.
به تمام وقتهاي بودنت
ميترسم
كه با هر بار خط انگشت من بر غبار گذشته ات
بروي و تا مدتها كنار تنهاييت ساكت بنشيني
تمام آغوشم را آورده ام و بوسه هايم را
باورشان نداري؟
وقتي به خانمان رفتيم
صندوقچه ات را بياور
بگذار در همان اطاقي كه گفتي
هيچ محرمي ندارد
من اما
دست خالي مي آيم
ميخواهم روي طاقچه اينبار همه چيز را نگه دارم
از هر چه قفل است بيزارم
از هرچه پنهاني كه درد دارد
تمام زواياي اين گذشته
هزاران تو در توي صندوقچه هاييست
كه بوي كهنگيش آزارم ميدهد
من بر طاق چيدمانمان
آفتاب را ميگذارم
و تنگي آب
روشنايي و مهر
قرآن و حديث دو حلقه
به خلوتم تو هميشه راه داري
آخر تو محرمتر از جاني
مينشانمت و برايت از شبهايي ميگويم
كه اگر مهتاب ندارد
كه اگر ستاره ندارد
اما عاشقانه مي ماند
javahermarket
نوشته : نارون
تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,شعر,ناب,کودکی,محرم,ساکت,تنها,دختر,پسر,بوسه,باور,قفل,پنهان,حلقه,ستاره,عاشقانه,خلوت,مهتاب,